سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 12 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

تولد بابا امیر

پسر نازنینم چند روز پیش به شیراز برگشتیم برای جمع کردن وسایل و خداحافظی روز تولد بابا امیر خونه ی عمو امید دعوت بودیم و همونجا یه تولد کوچیک گرفتیم و دور هم خوش گذروندیم💖 از محمد طاها نگم برات که چقد با محبت همه کارا رو انجام میداد 😍 تولدت مبارک مهربون ترین بابا و همسر دنیا پشت صحنه ی عکس دسته جمعی👇😃 و بالاخره عکس دسته جمعی👇😍 مرد من تو ذوقی برای ادامه ی مسیر💖 قوت قلبی برای سختی های مسیر این دنیا💝 انگیزه ای❤ امیدی😘 نوری🥰 تو همه ی وجود این آدمی🤩 تولدت مبارک شهریوری بی همتا🌹🌹🌹 ...
23 شهريور 1402

سفر به مشهد و بیدخت

یه سفر تقریبا طولانی به مشهد و بیدخت  سفری که میشه گفت راه زندگی ما رو عوض کرد  و بهترین شکل تغییر داد 😍 سفری که با وجود سختی های زیاد خیلی خیلی بهمون خوش گذشت💖 و منی که هر روز خدا رو شکر میکنم بابت این سفر🙏 مثل همیشه گل بودی و ذره ای اذیتمون نکردی😘 با وجود شما هر سختی رو تحمل میکنیم و رو پا وایمیسیم اصلا شما برای همین آفریده شدید بهر خوب کردن حال ما  ای من به فدای لحظه لحظه بودنتون😍😍😍😍😍 چهار نفره های پر از عشقمون😍 و اینک بیدخت زیبا😍بهشت روی زمین😍 عاشق گربه های مزار شده بودی و صبح تا عصر باهاشون سرگرم بودی😍 ...
14 شهريور 1402
1